همیشه آخرای ترم کلاس های نه چندان خوشایند صبح تا ظهر پنجشنبه گریبان گیرمان هستند. این کلاسها فضای روانی خاصی دارند. البته مستقل از درس.

حال و هوای امروز من رو یاد روزی انداخت که این پست رو نوشتم.بار دیگه ای یادم اومد که روزگار به شدت گرده! روزی که اون پست رو نوشتم دلم شکسته بود از نادیده گرفتن های "ف". از دوستی تی اش با فلانی که مثلا با مذاق من خوش نبود. چه حالی بود.

حالا امروز "ف" توسط دوست جدیدش جلوی همه تحقیر شد . شکست و من صداش رو شنیدم. برای من مهم نیست که رابطه ی اونها چه جوری بوده و خواهد بود .چیزی که این وسط برای من مهمه، خودمم و تغییراتم . امروز اندک کینه ای تو دلم نسبت به هیچ کدوم نداشتم . تا اونحا که از "ف" خواستم تا کتابفروشی همراهیم کنه حتی با وجود سکوت و انفعال آزاردهنده اش. احتمالا از بیرون  همراهی احمقانه ای به نظر برسه اما من حس بدی ندارم . خواستم بهش نشون بدم که کینه ای ازش به دل ندارم. رابطه اش با من چگونه خواهد بود انتخاب خودشه . بهش حق میدم حتی در صورت بی عیب بودن من هم نخواد با من باشه . 

امروز منم و این منی که دیگه هم و غمش بودن ها و نبودن ها نیست. خط اول چالشهای ذهنش چگونه ادا کردن حق فراگیری علمی است که با جان انسانها سر و کار داره . امروز با پلی بک به گذشته فهمیدم قرار نیست با رفتن کسی از زندگی آدم ،اتفاق خاصی بیفته . بودنها مایه ی گرم شدن دل هستن اما . خوشا آن گرمی مستدام. گرمی ها همه موقتی شده ان و با این حساب، من دیگه از ابتداها انتظاری نمیبندم! 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ترجمه فارسی به انگلیسی TWICE - LAND مهدی امامقلی سفر تور و تفریح armanestan.parsablog.com Abby Jessica دانش حسابداری و مهندسی مالی Drew