داشتم گالری موبایلم رو نگاه میکردم. ضروری ها رو انتقال میدادم به حساب گوگل و بقیه رو حذف میکردم. رو بعضی عکسا مکث شیرینی میکردم، طولانی :))
یکیش این بود
12 آذر پارسال، شب تولدم. که دوستهای عزیزم پیشم بودند، مادر و پدرم که محبتشون از دوتا کیکی که هر کدوم جداگونه تدارک دیده بودن مشخصه
و زنگهای هیجان آور آیفون که پستیچی دم در بود. کتاب میرسید برام، از راه دور. از دوستای عزیز دیده و ندیده ام. همدم مهربونم که از همینجا با هم آشنا شدیم و من چه قدر محبت گرمش رو از همین راه دور حس میکنم.
+تمام کادوهای اون شب، کتاب بود و خب، راضی ام از خودم. دوستام میشناسنم
درباره این سایت