بین دو کلاس ، نشسته بودیم با نازی مستند 100 زن بی بی سی رو نگاه میکردیم. قسمت 1. یه خانوم وکیل داشت صحبت میکرد پیرامون مسئله مورد بحث،  بین حرف هاش گفت طبق فلان چیز بین المللی، کار و داشتن شغل، یک حقه .

این جمله اش که دقیقش هم یادم نمیاد، مثل انعکاس صدا توی ذهنم میخورد این ور اونور و منعکس شده اش باعث تحریک مجدد قوه ی شنوایی ام میشد .

کار ،حقه ! کار حقه ؟ کار.

.

.

.

دیدم نازی خیلی فکری شده. نگاهش کردم . با نگاهم انگار ازش پرسیدم نظرت چیه[این جا خیلی از اون جمله گذشته بود]. نازی گفت دارم به اون جمله اش فکر میکنم. کار، حقه. کار حقه !ما برای داشتن حق اولیه ی زندگی مون چه قدر بدبختیم! کار، حقه .

و من یاد روزبه پسر همسایه افتادم .با فوق لیسانس مکانیک دانشگاه شریف روزهاش با کفترهای رو پشت بوم میگذره، یاد همکلاسیم،که خون ضجه میزد از بی کاری بابای فوق لیسانسش، که پول خریدن کتابهاش رو نداشت . که تو رختکن بغضش بین بازوهای من ترکید . یاد الهه، تعدیل و بیکاری پدر مبتلا به ام اس اش ! یاد میم که دو سال از ازدواجش میگذره و همسرش علی رغم تحصیلات خوبش، هنوز کار درست درمونی نداره و با مربی گری خودش به زور آشنا و. و یارانه، گذران زندگی میکنن .



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خودروهای اجاره ای Carmen کلینیک های جراحی Dale منِ حقیقیِ من رامین جهان پور iranbarbari222.rozblog.com پایگاه اینترنتی شهر گیوی فروش خون دفیبرینه گوسفندی رشد رونیک