باز هم همنوازی سازهای ایرانی تو گوشمه. باز هم همون حسها. اما این بار روح من تب کرده. 

هر چی که کاسه ی تثبیت شده ام رو به خودم نشون میدم که "ببین! ببین تو ساختی و دوباره ساختی! چرا خراب نشسته ای؟ " جواب ندارم. 

مدتهاست درگیر یه بیماری غیر سختم! اما گوش پزشکان فقط شنوای کلمات کلیدی هست که از دهان من خارج میشن! حوصله نمیکنن قصه رو گوش کنن. حالا یه به خاطر ضیق وقته، یا غرور حرفه. . این گوش ندادن ها، تماما هم به ضرر من نبوده! به خودم یادآوری میکنم که "بذار بیمار قصه اش رو بگه و تموم که شد سوالهات رو بپرس. مطمئن باش تو متن قصه متوجه خیلی چیزها میشی که با بریده بریده کردن حرفای بیمار برای پیدا کردن کلمات کلیدی، دستگیرت نمیشد! 

بگذریم. 

امروز به زحمت نوبت گرفتم از دکتر خودم. دکتر دوستداشتنی خودم. 

نشسته بودم منتظر، که دیدمش با نگاه خودمونی و ساده و بی تکلف اومد. چه قدر شکسته تر از پارسال شده بود. بدنش میگفت که به خودش نمیرسه، و چه بد. 

همین حین، دانشجوهای سال بالاتر رو دیدم که شرح حال میگرفتن. غیر حرفه ای بودنشون قابل بخشش بود اما غرور. غرور. 

گوششون تیز نبود برای شنیدن در عوض نگاهشون تیز بود برای ربودن نگاهت . 

نوبتم شد، دکتر نگاه براقی بهم کرد. براقیتی که بهم حس خوبی میداد. از رزیدنتش خواست که شرح حال رو بگه. 

نگاهم به دکتر بود و تو ذهنم تصویر پارسالش. پختگی عجیبی که در عرض یک سال پیدا کرده بود، همراه چین و زبری صورت و موهای بیشتر سفید شده اش هراسانم کرد. 

که من کی قراره به نقطه ی اوج برسم؟ اوج در تخصص، اوج در بداهه نوازی زندگی؟ اوج در هندلینگ روابط و به ضمام درآوردن احساسات؟ 

بعد این دست کوزه گر دهر چه بی رحمانه در اوج ،تموم مون میکنه! 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Divaneh BTS MY LOVE ارز دیجیتال How to teach reading skill وبلاگ رسمی گروه مطالب مفید سپیده دم Chris Tiffany شرکت کامتل(kumtel) Devin